در آرزوی وصل تو...
آری،
من همانم که
در ساختمان وصال
« تنها» زندگی می کند!
در آرزوی وصل تو...
آری،
من همانم که
در ساختمان وصال
« تنها» زندگی می کند!
همه از شیرینی کودکی هایشان
سخن می گویند
و یادش را به «خیر» می سپارند.
کودکی های من اما
تلخ تر از بزرگسالی آنهاست!
و من به «خیر» اعتماد ندارم؛
پس یاد کودکی هایم را
به «شر» می سپارم!
حنانه اسماعیلی
من
در شهر وصال،
خیابان وصال،
کوچه ی وصال ،
ساختمان وصال ،
واحد وصال ،
اتاق وصال ،
تنها...
زندگی می کنم
حنانه اسماعیلی
درسته که اون بازی طولانیترین بازی شد که در طول تاریخ بازی شد، با پایانی که هرگز نرسید ولی این اصلا مهم نیست! مهم اینه که بازی بین من و تو خیلی وقتیه که تموم شده.
تو همه ی مهره هامو گرفتی و با رخت، ماتم کردی!
هر چه می دوم
با گمان رد گامهای تو
گم نمی شوم...
راستی،
در میان این همه اگر
تو چقدر بایدی
قیصر امین پور
آنکه رفت و نفسم برد و دل مجنونم
و نداند که من از دوریِ وی دل خونم
و تمام رمق و زندگی ام با خود برد
از غم دوریِ او، حال دلم بد شد و مرد
او نداند که من اکنون به کجا سر ببرم
گوشه ی خلوت و تاریک و نمور از چه برم؟
او نداند که صدایش دل من را بدرد
جفت چشمان سیاهش دل من را ببرد
گوشه ی ابروی وی خانه ی تاریک من است
گودی چال لپان اش ره باریک من است
او نداند که نباشد، دلِ سر گردان نیست
چشمِ آهوی چمن منتظر باران نیست
ز پسِ خشکیِ باران، چه به عشق و چه به دل؟
آسمان و غم و اندوه و ثواب و چه خجل
همه ارزش، ز معانی به فنا خواهد رفت
دل تب دار در آنی به فنا خواهد رفت!
#حنانه_اسماعیلی