او نداند
يكشنبه, ۲۷ اسفند ۱۳۹۶، ۰۳:۰۸ ب.ظ
آنکه رفت و نفسم برد و دل مجنونم
و نداند که من از دوریِ وی دل خونم
و تمام رمق و زندگی ام با خود برد
از غم دوریِ او، حال دلم بد شد و مرد
او نداند که من اکنون به کجا سر ببرم
گوشه ی خلوت و تاریک و نمور از چه برم؟
او نداند که صدایش دل من را بدرد
جفت چشمان سیاهش دل من را ببرد
گوشه ی ابروی وی خانه ی تاریک من است
گودی چال لپان اش ره باریک من است
او نداند که نباشد، دلِ سر گردان نیست
چشمِ آهوی چمن منتظر باران نیست
ز پسِ خشکیِ باران، چه به عشق و چه به دل؟
آسمان و غم و اندوه و ثواب و چه خجل
همه ارزش، ز معانی به فنا خواهد رفت
دل تب دار در آنی به فنا خواهد رفت!
#حنانه_اسماعیلی
۹۶/۱۲/۲۷