هر چه می دوم
با گمان رد گامهای تو
گم نمی شوم...
راستی،
در میان این همه اگر
تو چقدر بایدی
قیصر امین پور
هر چه می دوم
با گمان رد گامهای تو
گم نمی شوم...
راستی،
در میان این همه اگر
تو چقدر بایدی
قیصر امین پور
آنکه رفت و نفسم برد و دل مجنونم
و نداند که من از دوریِ وی دل خونم
و تمام رمق و زندگی ام با خود برد
از غم دوریِ او، حال دلم بد شد و مرد
او نداند که من اکنون به کجا سر ببرم
گوشه ی خلوت و تاریک و نمور از چه برم؟
او نداند که صدایش دل من را بدرد
جفت چشمان سیاهش دل من را ببرد
گوشه ی ابروی وی خانه ی تاریک من است
گودی چال لپان اش ره باریک من است
او نداند که نباشد، دلِ سر گردان نیست
چشمِ آهوی چمن منتظر باران نیست
ز پسِ خشکیِ باران، چه به عشق و چه به دل؟
آسمان و غم و اندوه و ثواب و چه خجل
همه ارزش، ز معانی به فنا خواهد رفت
دل تب دار در آنی به فنا خواهد رفت!
#حنانه_اسماعیلی